به نام خدا
«چه حوصله ای، ری را !
بگو رهایم کنند
بگو راه خانه ام را خواهم آموخت...»
(محمد علی صالحی)
***
خوب بود اگرمرد می بودم.
آهن داغی بر روی احساساتم می گذاشتم تا شاید
برای همیشه خاموش شوند.
یا حداقل،
برای مدتی... .
چقدر دل پیچه دارم.
می خواهم احساس بالا بیاورم.
می خواهم اشک بالا بیاورم و سالها
سالها
سر بردیوار بکوبم...
اگر مرد می بودم، خوب بود.
یاآدم آهنی
یا آجری بر دیوار
یا سنگی در کوهی...
اگر مرد می بودم خوب بود... .
سخت است زندگی...
پیوست: صمیمانه، به همه ی دوستان عزیز عرض می کنم که، هیچ قصد توهینی به «مرد» در این متن وجود نداره. اگر این کلمه در کنار کلمه هایی مثل «آجر»، «سنگ، یا «آدم آهنی» به کار رفته، نویسنده اصلا قصد مقایسه نداشته. بلکه فقط به دنبال راه حل می گرده برای کاهش حس درونی.
با تشکر،
بانوی گمشده
سلام... خوبی؟ متن قشنگی بود... اما اینجوری جهان رو دیدن مناسب نیست... لااقل ورود به این حیطه ها در عرصه هنر جالب نیست...مرد و زن مکمل هم اند... و چیزی در وجود یکی در کمال نیستش... جوری خلق شده که با وجود دیگری کامل بشه... حتی احساس...حتی درد... حتی عشق...
سلام.
خوبم، ممنون. لطف دارید.
برای دفاع از خودم باید بگم که برداشت شما، با مفهوم ذهن من از کلماتی که آوردم خیلی فرق داره. منظورم اینه که حرف من، برداشت شما نیست. من سعی کردم که در پیوست نظرمو بگم، اما مثل اینکه توضیحات کافی نبوده. حرف من، به هیچ عنوان،مساله ی زن و مرد نیست. یعنی اصلا وارد این حیطه نباید شد. بلکه نویسنده (این حقیر) قصد داره، برای کاهش شدت احساسات درونی، برای خودش «تسلی» پیدا کنه. بنابراین دراوج اندوه، از ذهنش میگذره که کاش مرد بودم. این یه جور جنگ عقل و احساسه. احساسات شدید برانگیخته شده که می تونیم ازش به «اندوه» یاد کنیم، باعث درد و رنج نویسنده اس. پس آرزو می کنه که احساساتش کمتر و عقلش بیشتر می بود تا کمتر درد می کشید. اینطوریه که از کلمه ی مرد استفاده می شه.
این توضیحات رو برای روشن شدن مطلب گفتم. وگرنه نظر شما برای من محترمه. و من از خوانندگان پروپا قرص وبلاگ شما هستم، شاید بدون اینکه شما خبر داشته باشید.
قبلا از توجه شما سپاسگزارم.
منو می بخشیدا... با این همه به نوشته تون و نظرتون احترام میگذارم...
مرد بودن همچین هم آش دهن سوزی نیست به خدا.
ممنون از نظرتون.
برداشت نادرست. من حرفی ندارم.
آپم
دلتنگی...دلتنگی....این جنگ بین احساسات و منطق را هیچ پایانی نیست
سلام بانو
حیفم اومد بدون نظر برم.
در ضمن بالاخره لینک وبلاگت رو اضافه کردم.البته با اجازه.
موفق باشی.
حالا چطورین؟ بهترین؟
من چندان با این شعرگونه ارتباط برقرار نکردم . هرچند اهمیتی ندارد ! . من ، مرد هستم و شما جنس مخالف من . لزوما نباید تمام عواطف و احساساتمان یکسان و یکسو باشد . اما به عقیده و نظر و صد البته نوشتهء شما احترام میگذارم . اما ... نوشتهء قبلی شما ، یک نثر روان ، جذاب ، با کنایات زیبا و جمله بندی مناسب و خوب ، واقعا حس خوبی را در دل خواننده و قطعا ذره فکری را بر دلش مینشاند . من میتوان این نتیجه گیری را برای خود نگه دارم که : بانوی گمشده در نثر بسیار موفق تر است تا در شعر . موفق باشید ، در نثر و در شعر .