از فرانسه

به نام خدا



   چیزی که برای مخفی کردن ندارم ! اما مدت قابل توجهی بود که کم پیدا شده بودم. اینقدر درس داشتم که به هیچ کار دیگری نمی رسیدم. اما حس نوشتن همیشه قلقلکم میداد. یعنی توی دلم همیشه جای نوشتن خالی بود و احساس می کردم که یکی از کارهای مهمی را که باید انجام می دادم، کنار گذاشته ام. از آن مدل دغدغه های ذهنی که راحتت نمی گذارد. من برای اینکه از شر آن خلاص شوم، همه اش برایش تکرار می کردم که : «الان درس دارم. امتحانات که تمام شد، شروع می کنم. »

   امتحانات تمام شده، بیشتر از یک ماه است. من شروع کرده ام؟ نه، آری. نمی دانم. نه به طور جدی ! حال وطن انقدر خراب است که وقت زیادی را به گوش کردن به رادیو و خواندن سایت های مختلف خبری میگذرانم. این هم توجیه بعدی بود.


دلم برای همه ی دوستانم تنگ شده.


یا حق


بانوی گمشده


شعر معروف از سیمین بهبهانی


دوباره می سازمت وطن!

اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش

نظرات 3 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:40 ب.ظ http://sarman22.blogsky.com/

زیبابود به کلبه تنهاییم سر بزن

مرسی

چشم، سر می زنم. اما کاش فقط واسه تبلیغ نیومده بودی و وقت بیشتری می ذاشتی. این کار یه جور توهین به منه. ببخشید که اینقدر رک نوشتم. امیدوارم که بخونی

جوجو شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ق.ظ http://siluetta2000.blogfa

سلاممممممممممم
نمیدونی چقدر خوشحال شدم کامنتتو دیدم .........
هم تعجب هم خوشحالی هم دلتنگی .... همه با هم اومدن سراغم یهو........... امروز بعد از یک هفته تعطیلات تابستونی اومدیم سرکار........ خیلی به یادتم ... به خصوص امروز...نمیدونم چرا ............؟!!!
انگار باید میبودی امروز ....... مرسی از لطفت...... برام بنویس دلم تنگ شده........ دیگه درس هم که نداری پس بهانه ای نیست :)
مراقب خودت باش
بوس

علی ودایع شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:51 ب.ظ http://siyasatpisheh.persianblog.ir

سلام
از دیار فرنگ چه خبر؟؟؟
خوش حالم که سرپایید و سلامت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد