مدرسه ای در دیار ق/غربت

به نام خدا


در یک مدرسه ی راهنمایی ناظم هستم. مدرسه در حومه ی شهر واقع شده. حومه به معنای زاغه نشین نیست. حومه به معنای حلبی آباد نیست. حومه فرقش با مرکز شهر این است که در مرکز شهر نیست، ممکن است که ظاهری به زیبایی مرکز شهر نداشته باشد، یا مردمش با مردم مرکز شهر کمی فرق داشته باشند. مثلا در هوای منهای چهار درجه، دامن نپوشند یا موهایشان سبز و قرمز نباشد.

در حومه، ممکن است پسر عموی دوستت در یک تفنگ بازی انتقام جویانه کشته شده باشد.


امروز : چند دختر شر و شلوغ با اصلیت بیگانه، ساکتند و در گوشه ای اشک می ریزند.

- چرا؟ چه شده؟

- پسر عموی فلان رفیقشان در یک انتقام تفنگی کشته شده. 

خدا رحتمش کند !

فردا : دخترها دوباره خندان و شلوغ ! مثل تقویم موبایل من که هر وقت کوکش کنم، زنگ می زند !



در مدرسه، بچه های بی تربیت زیادند. به لهجه ات می خندند. مسخره ات می کنند. حرف های تیز می گویند. حتی وقتی که اتصال کنند، سرت داد می کشند یا ناسزا می گویند :«گاو ماده ی بزرگ » ! 


در مدرسه، بچه های کوچک سال اول راهنمایی که تازه از دبستان آمده اند، زنگ تفریح به سمت تو می آیند و می گویند :

- خانم ! گوشواره هایتان خیلی قشنگ هستند.

- آه ممنون !


در مدرسه، وقتی که بار سوم جمله ی صف ببندید که برای یک گروه تکرار می کنی با کمی صلابت، یکی از میان گروه داد می زند :

- خیلی خوب دیگه !


در مدرسه، معلم مهربان زبان انگلیسی، از اینکه ایرانی هستی، بسیار شگفت زده می شود و کتابی از آذر نفیسی به تو معرفی می کند.

و معلم کمی مسن ریاضی که موهای کوتاه فرفری یه رنگ جو و گندم دارد، به تو فیلم «درباره ی الی » را معرفی می کند و توضیح می دهد که این فیلم، برای اینکه او ایده ای در مورد مردم ایران و فرهنگ و زندگی شان داشته باشد، خیلی مهم بوده است. او فهمیده است که مردم ایران مثل همه ی مردم دنیا آواز می خوانند، می رقصند و در جمع های خانوادگی دور هم جمع می شوند... . آری، مردم ایران مثل همه ی مردم دنیا آرامش و آزادی می خواهند، و عدالت و هوای پاک ...


در مدرسه، هر وقت که به اینجایت برسد، در حیاط پشتی که همکارانت گاهی اوقات آنجا سیگار می کشند، قایم می شوی (!) و آرام گریه می کنی. ژان-پیر از تو می پرسد که چیزی شده و تو می گویی که نه، کمی خسته ای... .


در یک مدرسه ی راهنمایی در حومه ی شهر نه-بزرگی در ق/غربت، در ازای 18 ساعت کار در هفته، حقوق عادلانه ای می گیری.

هرگز به ایران خودرو بر نخواهم گشت. کلاهم را در آن شکنجه گاه دفن کرده ام.


یا حق


بانوی گمشده

نظرات 7 + ارسال نظر
علی ودایع شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ق.ظ http://siyasatpisheh.persianblog.ir

سلام و احترام
نسبت به نگاشته های پیشینتان بیشتر به دل نشست، هم نوع نگارش هم نوع بیان ؛ حداقل به ظن من.
شوما در هفته 18 ساعت کار می کنید و من روزی 13 ساعت ، چقدر اختلاف داریم؟!؟
راستی در کافرستان فرنگ واژه "دموکراسی و آزادی بیان" چه رنگی است؟
آیا روزنامه نگاران مثل ما از آزادی بیان برخوردارند؟

سلام آقای ودایع

ممنون.

فکر کنم که آزادی بیان اینجا بیشتر باشد. اینجا همه ی اقشار جامعه برای اعتراض به تصمیم های دولت اعتراض و اعتصاب می کنند و پلیس برای محافظت از آنها در خیابان ها می ایستد. اینجا مردم در تظاهراتشان به راحتی به سارکوزی فحش می دهند و یا کاریکاتور او را می کشند و هیچ مشکلی برایشان پیش نمی آید... اما نمی دانم اما سارکوزی به این اعتراض ها و اعتصاب ها اهمیتی می دهد یا نه !

یا حق

spa شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ب.ظ

وای چه جراتی! من عمرا ناظم نمی شم!

حقوقشو که بگیری، به اندازه ی کافی انگیزه پیدا می کنی که ناظم بشی ! مخصوصا وقتی که مجبور بشی واسه هر بار سوار اتوبوس شدن 1/40 یورو پول بدی، یا به آرایشگاهی که فقط موهاتو کوتاه می کنه 30 یورو پول بدی، واسه ابروهای 12 یورو واسه هر ساعت کلاس رانندگی 40 یورو و واسه هر ساعت کلاس فلوت 35 یورو پول بدی !

افرا یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.Chakaameh.BlogFa.Com

تو فوق العاده ای . همیشه . مانند همیشه قلم خاص بانوی گمشده . :)

پیروز باشی عزیزم . :)

ممنون، شرمنده مون کردید.

فوق العاده که نیست، اینو می دونم.

فقط محتواش تجربه های شخصیه.

مهدیه یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ http://mahdiemofidi.blogspot.com

حتمن تجربه باارزشی است. به عقیده من زندگی با بچه ها خیلی از ناگفته های فرهنگی یک ملت را به آدم نشان می دهد.
بچه کمتر به تو دروغ می گویند و بیشتر تو را مهمان تصورات و تخیلاتشان می کنند. حتی اگر تو را آزار دهند روحت را نمی خراشند و برایت بد نمی خواهند.
فکر می کنم تو که قلم نوشتن داری بتوانی ز این فضا خوب استفاده کنی.

سلام مهدیه جان

در مدرسه، مشکل بچه ها نیستند، مشکل اعتماد به نفس منه که الان خیلی بهتر شده. بعضی وقتا از خودم می پرسم که آیا اگه تو یک مدرسه ی ایرانی ناظم بودم هم باز کم اعتماد به نفس کم می آوردم؟!

از دوستان فهمیدم که اعتماد به نفس تو محیط های مختلف فرق می کنه، یعنی مطلق نیست. مثل این می مونه که بگم من تو جمع کسانی که زبان فرانسه بلد نیستند و قراره من یادشون بدم، اعتماد به نفس دارم؛ تو جمع شاعرای بالا رتبه هم اعتماد به نفس دارم.

ببخشید این حرفا رو به عنوان نظر خودم گقتم :)

یا حق

آتیش پاره دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:51 ق.ظ http://www.miss-atishpare.blogsky.com

چقد قشنگ توصیف کردی...! *:

بچه ها رو ؟

ممنون

علی ودایع یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://siyasatpisheh.persianblog.ir

سلام بانو
گرچه در فرنگ هستی اما آرزو می کنم عید پارسی را بگذرانی
پا به پای روزها دویده ایم تا وقتی بهار دست می‌گذارد بر پشت لرزان زمستان که چشم گذاشته بر دیوار گرم اسفند. با هم نفسی تازه کنیم، که ما هم رسیدیم به دیدار مبارک سال نویی دیگر.

مهدیه سه‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ http://mahdiemofidi.blogspot.com/

سلام بانوی گمشده
سال نو مبارک
امیدوارم سال جدید بیشتر ازت بخونیم
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد