دوباره جنون

به نام خدا

 

پشت در «جنون» نشسته.

می ترسم از خانه خارج شوم. مرا می گیرد و نابودم می کند.

*

نه. جنون وارد شده. من می ترسم.

*

دارم دیوانه می شوم. فکرها همه مثل گردباد در ذهنم می چرخند. کسی نجاتم دهد. نمی دانم در اطرافم چه خبر است. نمی دانم این مرد نارنجی که «رئیس» می نامندش، از من چه می خواهد. هر چند وقت یکبار باید در اتاقش حاضر شوم و چیزهایی بگویم که خودم هم نمی دانم چیست. کارهایم شده اتوماسیون اداری و اکسل و ورد و تمام چیزهایی که من «مسخره بازی» می نامم. حالم از این بازار به هم می خورد. حالم از این آشفته بازار، از این داستان پیچیده، از این غوغا، این فریادها، این دوندگی ها، از این زندگی پوچ به هم می خورد.

 

من نمی دانم چرا باید زنده بمانم...

من نمی دانم چرا باید زندگی کنم...

برای چه؟

شاید چون مادر مرا دوست دارد..

              و برادر کوچک عزیز، چشمش به من است...

              و خواهر خوب، منتظر من است...

              و برادر بزرگ مرا دوست دارد...

              و پدر برایم زحمت می کشد...

 

من نمی دانم چرا باید زنده بمانم و زندگی کنم ... این افکار تیز که دیواره های نازک ذهن مرا می خراشند، از کجا می آیند؟

خدایا !

از آنها بخواه که رهایم کنند.

از این مهندسان به خود مغرور

این انسان های «خوب» (!)

این همکاران

این اتاقهای صورتی و نارنجی

این سقف های آبی آهنی

این فرم ها و نامه ها و تلفن ها ...

 

خدایا!

به آنها بگو که من چقدر ضعیفم.

که به درد کارهای مهمشان نمی خورم.

که همیشه افسرده و گیجم.

 

خدایا!

مرا معاف من از تمام کارهایی که در آنها احتیاج به انرژی و تمرکز دارم.

خدایا!

مرا معاف کن از جنبش و حیات

نمی دانم چرا باید بمانم

              که ماموریتم چیست

              که فردا چه کنم؟

              که ماه بعد به چه انگیزه ای از خواب برخیزم و لبخند بزنم...

 

خدایا!

مرا معاف کن از زندگی!

یا بیا و بنشین کنارم

و کمی دلداریم بده...

چرا من،

هیچ دلداری و امیدی برای زندگی کردن پیدا نمی کنم؟

امیدهایی که برای من پراکنده ای در کجای هستی ات هستند؟

 

خدایا!  

خسته ام...

دریاها و جنگل ها و دشت ها و شهرها و کوه هایت را برایم نگه دار.

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:55 ب.ظ http://citycenter.blogsky.com/

سلام وبلاگ خوبی داری به وبلاگ من هم سر بزن

amir سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:04 ب.ظ http://www.amirpar.persianblog.ir


سلام
وبلاگ جالبی داری
خیلی مطالب خوبی بود
اگر مایل به تبادل لینک بودی
من دو تا وبلاگ دارم
اگر خواستی هر دوتاشو وگر نه هر کدوم که عشقت کشید
لینک کن
وبلاگ اولم را با نام زیر لینک کن

فول آلبوم
http://www.amirpar.persianblog.ir/


وبلاگ دوممم را با نام زیر لینک کن
عکسهای با حال
http://lips-girls.persianblog.ir/

بعد خبر بده تا لینکت کنم

بانوی گمشده سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:59 ب.ظ

سلام.
صاحب وبلاگ هستم.
از این ۲، ۳ تا خواننده ی محترم وبلاگ خواهش می کنم که به بقیه «احترام» بذارن و واسه «تبلیغ» وبلاگ خودشون الکی ننویسن :‌ خوب بود، قشنگ بود، عالی می نویسی، و از این جور حرف ها.
ممنون

spa6 شنبه 20 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ب.ظ

:دی...وبلاگ خوبی داری!...چیزه...منم همین طور خدایاش!

علی ودایع چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:26 ب.ظ http://siyasatpisheh.persianblog.ir

سلام
احوالتان چگونه است؟؟؟؟
خواستم میل بزنم اما....
آرزو می کنم شرایط خوب باشد. نمی دانم این چگونه مکانیسمی است که فقط یک بار می‌توان نظر داد.

سلام. شما لطف دارید.
به لطف خدا که بیشتر از خودم به من فکر می کنه... ، خیلی بهترم. اما گردونه ام هنوز داره می چرخه. مثل بازی می مونه. ظاهرا «رفتن» من هم داره مثبت میشه. اما هنوز صد در صدی نیست.

فکر کنم که امروز سیستم خراب بوده وگرنه بیشتر از یک بار میشه نوشت. اگر بخواهید، ایمیلم رو بهتون بدم. خوشحال می شم.
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد