روزهای خاصی

به نام خدا

وقتی تو می خواهی، یا نمی خواهی، نمی دانم، همه چیز به هم می ریزد. دیروز روز بدی داشتم.امروز هم روز خوبی نداشته ام. نمی دانم، شاید روز، خوب بوده، من نه ! چقدر بد است... . روزهای خاصی، حالت باید بد شود. باید بی تاب شوی، طول راهرو را قدم بزنی، هزاران ناراحتی، از تمام کسانی که می شناسی، توی ذهنت، پشت سر هم صف می کشند و تو، نوبت به نوبت، به همه شان فحش می دهی یا توی دلت می گویی :« به جهنم». روزهای خاصی، به جرم زن بودنت، باید برنامه ات به هم بریزد و تو، به کودکانه ترین دلایل، باید چشمانت پر از اشک شود و گلویت، از بغض های بی دلیل انبار شده، درد بگیرد و خودت، هی فکر کنی که برای بهبود حالت چه باید بکنی... .مثل بالا آوردن می ماند. اولش سخت است: فشارت پایین می آید، دلت و روده هایت درد می گیرند، معده ات می خواهد از گلویت بیرون بیاید... . اما وقتی تمام آن چیزهایی که باید از درونت خارج شوند، خارج می شوند، وحتی در همان حال، تو حس بهتری داری. اشک ریختن هم همینطور است. وقتی دو کاسه ی غریب چشمانت پر از اشک می شوند و بعد مژه هایت تر می شود و گونه هایت، حس می کنی، کم کم، که آرام تری. اگر رهایت کنند، شاید چند ساعت متوالی اشک بریزی.
   وقتی توی آن کلبه ی کوچک دنجت می نشینی، کلبه ای که آن را با پرده ای از سهم بقیه جدا کرده ای، و کمی موسیقی بر جانت روان می کنی و با امواج آن هماهنگ می شوی، سرزنشت می کنند که به غم هایت دامن می زنی. اگر می توانستی همه شان را خفه می کردی. از شنیدن این نظرات قاب گرفته خسته شده ای. چطور ... وقتی جانت آتش گرفته،  تو به ترانه های پوچ شاد گوش کنی تا دلت شاد شود؟؟؟ مگر غم، گرد و غباری است که بر چهره ات نشسته تا با نسیم کوچکی از بین برود؟ چیز ریشه داری است. نه این ترانه های پوچ به شادی نشسته و نه آن غم های موسیقایی، در غمت تاثیری ندارند.

...

  

 

نظرات 8 + ارسال نظر
نوپا شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:21 ق.ظ http://www.taheri.blogsky.com

باسلام خدمت شما
عالی بود
ممنون می شوم نظر شما را راجب تبادل لینکها بدانم
به امید دیدار

سهیلا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:57 ب.ظ http://najvayedel.com

سلام چرا فکر می کنی من شادم.نه عزیز شادی هست غصه هم هست.چی دشت کریم از این همه غصه خوردن؟میشه نیمه ی پر لیوان رو هم دید.

الهام دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:52 ق.ظ http://poona.tk

سلام ممنون که اومدی و بی نظر نذاشتی اره مثل اینکه اون گربه است ولی من شک داشتم یعنی هنوز هم دارم
ممنون با تیادل لینک چطوری اگه جوابت اوکی هست به من خبر بده فعلا

پسر نیمهشب دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:40 ق.ظ http://midnightboy.blogsky.com

سلام .
کامل اونچه که نوشته بودی رو خوندم . میدونی ! خودت باش هر چی که هستی ! هر جور که هستی ناراحت - خوشحال - مرد - زن .. یا هر چیز دیگه . لابلای غم هایی که داری به دنبال بهترین ها بگرد . بهترین روز ها بهترین لحظه ها و حتی اگر چیزی پیدا نکردی تصور کن یک لحظه خوب رو تصور کن یک رویا رو یا حتی یک آرزو را ...
اشک بعد از عشق بزرگترین نعمت واسه آدمهای عاشقه . گریه کن ... به اندازه من گریه کن اجازه بده سجاده نمازت با اشک چشمانت شسته بشه و بعد منتظر یک روز خوب باش ...
ممنونم از اینکه به من سر زدی
برات آرزوی بهترین لحظات رو می کنم هموطن

talieh سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:59 ب.ظ http://go0o0ogo0o0ol.blogsky.com

salam
ishallah roozat injury pish nare mesle diruz va emruz ishallah ruz be ruz behtar beshe

سلام
خیلی ممنون.
من هم امیدوارم.

هیچکس چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ب.ظ http://hichkas-ptl.blogsky.com

سلام
خوش اومدی بزرگوار... ممنون که به من سر زدی.
غم لشکر بزرگی انگیخته... من و ساقی بنادش رو به باد می‌دیم... تو هم می‌خوای با ما فریاد بکشی؟
پیروز باشی.

تلخ جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.talkhi.blogsky.com

سلام
بیشتر بنویس بانو.
میخوام ببینم چی واسه گفتن داری.
به امید دیدار.

رضا موسوی شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:55 ب.ظ

چون دلارام می زند شمشیر سرببازیم و رخ نگردانیم
دوستان درهوای صحبت یار زرفشانندو ما سرافشانیم
بانوی گمشده! سلام.
از جاده ای سنگلاخ آمده ای. سر و رویت زخمی است و بر زخمهایت چرک غم نشسته. پیش از آمدنت چه خوب می بود که سری به خویش می زدی پیشترزانکه سوغات دیروز بد را
برایمان پیشکش آوری و مژده امروز بد را نیز تقدیم نمایی. این اصلا مهم نیست که چه روزهایی حالت بد گشته و بی تاب بوده ای. حتی مهم نیست که در طول راهرو چقدر قدم زده ای و هزاران ناراحتی از تمام کسانی که می شناسی توی ذهنت پشت سرهم صف کشیده اند و تو نوبت به نوبت به همه اشان فحش داده ای و توی دلت به جهنم حواله اشان نموده ای. من فکر می کنم هیچکدامشان را نمی شناسی. دل پریشان شما چگونه می تواند خوبها را از بدها تمیز دهد!؟ تو حتی برنگشته ای تا این صف دلزده را برانداز نمایی و از همه کسانی که موجبات ناراحتی هایت را فراهم نموده اند و در دل خویش مورد فحاشی اتان قرارگرفته اند و آمدنشان را به جهنم خوشامد گفته ای دلجویی نمایی. من در این صف در انتظار دیدارت بوده ام. می خواستم بدانم بانوی گمشده کی خواهد آمد. چگونه خواهد آمد و با که خواهد آمد؟ گمان می بردم روزی که تو بیایی چه زیبا روزی خواهد بود اما تو همه چیز را در هم شکسته ای.زن بودنت را و کودکانه ترین دلایل بودنت را با چشمانی پر ز اشک و گلویی پر ز بغض برایمان بالا آورده ای. به کجا رسیده ای نازنین؟! هیچکس در انتظار سوختن و چشم دوختنت به دیدارت نیامده. هیچکس آرزوی دیدن چشمان پرازاشک و مژگان و گونه های خیس در انتظارت ننشسته است. همه ما برادریم و برابر. نمک بر زخم خویش و خویشتن مپاش. صف دلشدگان به دیدارت آمده. زانوی شکسته غم از دل خویش برچین. کلبه ی دنجت را آب و جارو کن و پرده تسهیم را فرش حضورمان ساز. تا موسیقی جانبخش کلام - آرامبخش روان همگان باشد. این پنجه های خشم برگرفته - نه شایسته گلوی سرزنش کنندگان سرزنش شده است و نه در هم کوبنده قاب نظرات دیگران. آمده ایم که کوله بار خستگی ات را بر دوشمان نهاده - ترانه دل انگیز امشب در دل نوری دارم - امشب در سر شوری دارم - باز امشب در اوج آسمانم -
رازی باشد با ستارگانم را برایت زمزمه سازیم تا زنگار غم را از دریچه ی به ماتم نشسته قلبت بزداییم . دستمزدمان یک روی خوش از شما. دریغ مدار...................................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد