به نام خدا
...
می خواهی به گوشه ی خودت بخزی. غذای مختصر خودت، اتاق کوچک خودت، میز خودت و تمام آن چیزهایی که مال خودت هستند. بدون آنکه فکر کنی ممکن است کسی را معذب یا آزرده کنی.
می خواهی کسان خودت را ببین: خواهر خودت، برادر خودت، پدر و مادر خودت، تمام آنهایی که در کنارشان راحتی.
هر طور بخواهی حرف می زنی. می دانی کی فریاد بزنی و کی آرام سخن بگویی. می دانی برای خداحافظی چه بگویی و برای سلام چه. می دانی چگونه باید لبخند بزنی.
می دانی چند کیلو مراسم و تشریفات در پشت این روابط انسانی است، و هر بار چه مقدار از آن را با خودت ببری که در مراسم و تشریفات کم نیاید...
1 ژانویه 2009 (12 دی 1387)
به نام خدا
سلام به همه.
اصلا نمی دونم کسی اینجا میاد یا نه ! اما خواستم خداجافظی کنم.
خبر خوشیه !
یا حق !
پیوست : از اونور آب اینجا فعالم هاااا ... !!!!
به نام خدا
آهای زن سی ساله !
رویای عاشقی در سر داری ... ؟
گل « جوانی » ات را کنار جوی آبی، در مسیر، گذاشتی و فرود آمدی ...
فراموش کرده ای ... ؟
***
آهاااااااااااای .... ای زن سی ساله ... !
رویای عاشقی در سر داری ... ؟
طفلک من ...